۹ ژانویه دو هزار و بیست.....
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران...همیشه خواستم یه پستِ جداگانه بذارم در رابطه با دانشگاهم ولی فرصت نشد اما الان میخوام بگم چون پرسیده بودید قبلا...
۹ ژانویه دو هزار و بیستصبح که الارم به صدا دراومد،چشامو باز کردم،سریع گوشیم رو از حالت هواپیا خارج کردم و برای مامانم نوشتم سلام صبح بخیر عزیزم💜(اینکار هر روز صبحمونه)
13- معنای زنگی (2)زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
13- معنای زنگی (2)من از هرنظر که فک کنین خسته ام...روحی ،جسمی....
زندگی راز بزرگیست که درما جاریست🍃🍃امروز صبح وقتی پنجره باز کردم،با شکوفههای سفیدِ روی درخت و چمن سبز تر سبز که تو افتاب میدرخشه مواجه شدم....
دیگه نترس عزیز دل مامان...سلام دوستان.....یهو دلم خواست از چیزی بنویسم که بالاخره دریک فرصت مناسب عملی شد....یادتون این پست( امان از دست تو....امان از دست من ) رو؟
دیگه نترس عزیز دل مامان...اول از همه بگم،من پست قبل رو فقط و فقط محض تلنگرِ جدی به خودم نوشتم و خوشحالم از اینکه اینهمه حرف رو تونستم بعد از چند روز که تو دلم تنلبار شده بود بریزمش بیرون.....
دیگه نترس عزیز دل مامان...بابام همیشه بهم میگه،دخترا،میوهی زودرسِ باغِ پدر هستن و با یه لبخند به من نگاه میکنه....لبخندش معنی چقدرررر زودبزرگ شدی دخترم رو میده...
ما گلهای خندانیم :دیدنیای وبلاگ نویسی یه عالمه دریچههایی به روم باز کرد که اگه دوباره برگردم بازهم همینکارو انجام خواهم داد....
میوه ی زودرس باغِ پدر....تعداد صفحات : 1